قبلا که گفتم! گفتم که خسته شدهام از تمام آن اَپها و آن کشوقوسهای سریع فضای مجازی؛
از آن هرزه خانهی ابتذال و معبدِ زوال معنا و گورستان هنر، از آن قطار هوایی گیج کننده شهربازی سرمایهسالاری؛
از آن الاغ گردانی دلالان موفقیت و سواری گرفتن دلاکان عرصه رواندرمانی؛
از استفراغ "آنتونی رابینز" و مدفوع "بیل گیتس" و لجن "رازهایی عجیب درباره ایران باستان که نمی دانستید!"؛
از مستراح فاضلنمایی بی مایههای مایهدار و ژوژمان دیلدوهای سلبریتی؛
از شهربازی خَرساز سرمایهداری و پینوکیوهای آرزومند "شهرت و ثروت" و سینهچاکان چاکسینههای "پری مهربان"؛
خسته شدم از این روزبازار مهوع ترین تولیدات تاریخ بشر!
حساب هایم را بستم و به پستوی خویش بازگشتم، نوشتههایم را پاک کردم تا دیگر کسی با نوک انگشت لیز لغزان از روی نوشتههایم به هوس دیدزدن رانهای "مهناز جون" بیهوا رد نشود؛ نه اینکه برایم مهم باشد کسی بخواند آنچه را که نوشتم، اما دلم نمیخواهد بساط آشغال فروشیام را کنار مستراح زالومه و پتیارگان منوتو برپا کنم؛ هر چه باشد این آتوآشغالها حرمت دارند هنوز، دستکم برای خودم!
دو سه ماهی دورهی پرفشار کاری دارم و شاید پس از آن چند زمانی را به دل روستا بزنم، با خواندن خروس در طلوع بیدار شوم و با زوزهی سگ در شب بخوابم، و اگر بختیار باشم شاید بعد از یکی دو سال بتوانم بروم به دل طبیعت برای همیشه، در راه زندگی کنم، از این شهر به آن شهر و از آن کوه به آن جنگل و از آن دریا به آن دشت و... اگر که خدا بخواهد؛ خدایا بخواه بارالها!
امروز عظیمی رحلت کرد، علامه حسن زاده آملی. خدایش که او را آمرزیده، ما را نیز بیامرزد و دم آخر هم که شده دست گیرمان باشد و از این جهان هیولا به عالم واقع معنا رهنما.
و تا بعد یا حق!
خط سرخ عشق!...برچسب : نویسنده : enaghuus2 بازدید : 141